گفتی که می بوسم تورا، گفتم تمنا می کنم


گفتی اگربیند کسی ،گفتم که حاشا می کنم

گفتی زبخت بد اگر ناگه رقیب آید زدر


گفتم که با افسون گری اورا ز سروا می کنم

گفتی که تلخی های می گرنا گوار افتد مرا


گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام


گفتم که من خود را در او عریان تماشا میکنم

گفتی که ازبی طاقتی، دل قصه یغما می کند


گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم


گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو


گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت واکنم


گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم